باران میبارید ...از درز های کفش کهنه کودکی سردی باران را ....وقتی از کنار نانوایی رد می شد ....از نگاه ناتوان برای خریدن نان داغ عشق را دیدم که در چشمانش به مروارید شبیه تر بود
خدایا به اسمانت چیزی بگو
نظرات شما عزیزان:
حكيمه 

ساعت17:34---8 مرداد 1393
عااااالي بود دختردايي مونسم
پاسخ:ممنون گلم
پاسخ:ممنون گلم